سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هیچستانِ نوجوانی

خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچ‌وقت فراموش‌شان نکند...
زمستان 13 سالگی , • نظر

بیچاره کتاب های درسی من که شب امتحان مورد هجوم حس نویسندگی من قرار میگیرند.

بیچاره دفتر دینی ام که چند صفحه پشت سر هم در آن نوشتم پلی، پلی، پلی

بیچاره دفتر ریاضی ام که جای اینکه بیشتر صفحاتش اعداد جبری و حل معادله باشد، متن هایم و گله هایم به ریاضی در آن است.

بیچاره جا میزم که تمام برگه های امتحانم را بی آنکه نمره بی ریختشان را ببینم و برایشان فرصت غصه خوردن داشته باشم در جامیزم میچپانمشان.

بیچاره کیفم که مجبور است هر روز کتاب های درسی من را در دهانش جا بدهد.

بیچاره پارسی بلاگ که حلی بهش فرصت نمیدهد حتی بیست و چهار ساعت از متن قبلی اش بگذرد و باز متن بگذارد.

بیچاره اتاقم که مجبور است این همه شلوغی را تحمل کند.

اما پس چه کسی می آید تا بگوید بیچاره حلی؟

بیچاره حلی که مجبور است ریاضی و فیزیک را تحمل کند.

بیچاره حلی که هیچ چیز از درس ها متوجه نمیشود.

بیچاره حلی که عمه مریم ندارد.

بیچاره حلی که در مغزش آشفته بازار است.

بیچاره حلی که بیچارگی های دیگر را یادش نمی آید!